چرا...

نمیدونم...

به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام چگونه بکشم ثانیه های سنگین دوریت را؟ 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:26توسط foroogh | |

ارزو دارم در شادترین لحظه هایت زمان متوقف شود تا برای همیشه شاد باشی 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:25توسط foroogh | |

هوایت دست سنگینی داشت این را وقتی زد به سرم فهمیدم... 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:24توسط foroogh | |

به همه دنیا بگو نگاه تو سهم منه

هر جای دنیا که باشی دلم برات پر میزنه 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:23توسط foroogh | |

ما پیغام دوست داشتنمان را با دود اتش به هم میرسانیم

نمیدانم ان سو برای تو تکه چوبی هست؟

من اینجا جنگلی را به اتش کشیدم...! 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:21توسط foroogh | |

تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد

چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت20:20توسط foroogh | |

وقتی خدا چترته بگذار همچنان باران بباره 

+نوشته شده در 6 / 5 / 1391برچسب:,ساعت15:58توسط foroogh | |